!پرنده كش





Just read me ....





آرشيو

10/01/2002 - 11/01/2002 11/01/2002 - 12/01/2002 12/01/2002 - 01/01/2003 01/01/2003 - 02/01/2003 02/01/2003 - 03/01/2003 03/01/2003 - 04/01/2003 04/01/2003 - 05/01/2003 05/01/2003 - 06/01/2003 06/01/2003 - 07/01/2003 07/01/2003 - 08/01/2003 08/01/2003 - 09/01/2003 09/01/2003 - 10/01/2003 10/01/2003 - 11/01/2003 11/01/2003 - 12/01/2003 12/01/2003 - 01/01/2004 01/01/2004 - 02/01/2004 02/01/2004 - 03/01/2004 03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 03/01/2007 - 04/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 09/01/2007 - 10/01/2007 10/01/2007 - 11/01/2007 11/01/2007 - 12/01/2007 12/01/2007 - 01/01/2008 01/01/2008 - 02/01/2008 02/01/2008 - 03/01/2008 03/01/2008 - 04/01/2008 04/01/2008 - 05/01/2008 05/01/2008 - 06/01/2008 06/01/2008 - 07/01/2008 07/01/2008 - 08/01/2008 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 12/01/2011 - 01/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012



My E-Mail


برداشت دوم
پرنده
پوچستان
Sunday, June 29, 2003


" عروس خوش قدم ؛ خال پارسا و من " :
بعد از مدتها رفتم سینما ؛ درست از وقتی که از کنار هم گذشتیم تا حالا نرفته بودم ... این بار اما یک فیلم کاملا رو حوضی و سبک ؛ ولی زمانی که توی سینما بودی و فارغ از اینکه کی این فیلم را ساخته و غیره و غیره اش ... انصافا می شد بهش خندید و این اتفاقی است که توی سینمای ما معمولا پیش نمی آید ( مگر وقتی که از بکار بردن دیالوگ ها و جلوه های ویژه ای که از روی عقل بکار نرفته اند ( احمقانه ) ؛ شگفت زده می شوی و عکس العملت فقط می تواند خنده باشد ؛ خوب قرار هم نیست که من بشینم و به حال سینما گریه کنم ! ) به هر حال فیلم کمدی هم استادی خاصی را می طلبد و نمی شود انتظار داشت که بیننده به هر چیزی بخندد ؛ البته این مسائل را بطور کلی گفتم و شامل ایران نمی شه ... ما اصلا سینمای کمدی نداریم ؛ اگرچند سال پیش به فیلم " لیلی با من است " خندیده اید و فکر کرده اید که کمدی بوده ؛ خوب اشتباه از شما بوده ؛ چون این فیلم در تقسیم بندی ها جزو فیلمهای سینمای دفاع مقدس به حساب می آید . به هر حال ما در مورد سینمای کودک و سینمای کمدی فی الحقیقه گدا هستیم و ندار.
" عروس " خوش قدم فیلمی است خوشرنگ و شاد ... فیلمی شاد با رنگهای متنوع ! ماهایا پطروسیان انتخاب عجیبی برای یک دلبر و ماهرخ است ؛ با اینهمه جوان تازه وارد و دلبری که در دو سه سال اخیر پا به عرصهء سنما گذاشته اند ؛ ماهایا انتخاب کمدی ای به نظر می آید ؛ هر چند که به خوبی توانسته از ایفای نقشش بر آید . امین حیایی هرچند که قبلا و در فیلم " مزاحم " ( سیروس الوند ) شبیه شارون استون شده بود ؛ ولی در این فیلم بیشتر شبیه جیم کری شده بود . به هر حال با وجود اینکه هیچ ارادتی نسبت بهش ندارم ؛ ولی به احترام افتادنش از پله ها همین جا اعلام می کنم که واقعا بازی خوبی از خودش در کرده بود.محمد رضا شریفیان هم که " از یوژوآل " بود و بلوزش هم خیلی بنفش خوشرنگی بود . ولی از همهء اینها بگذریم و بریم سراغ پارسا ... تنها پسر خوشگل سینمای ایران ! ...و سکانس سونا ... و خال زیر کتف پارسا منو کشته ! تنها دندان ساه این موجود اردبیلی بودن اوست.من که هنوز باورم نمی شه که پارسا ترک باشه اونم با بالاترین دوز ممکن . خلاصه که بعد از شارون استون چشمم به جمال پارسا روشن شد و البته و صد البته که این قضیه انعطاف پذیری بالای من را می رساند که چنین دامنهء وسیعی را عاشقم !
====
از خانوم دکتر ! بی نهایت متشکریم که یک شب به یاد ماندنی را برایمان فراهم کردند... و من هنوز ماشینم را نفروختم ؛ خودم باورم نمی شه ؛ ولی حقیقت داره .
6 / 4 / 82





Thursday, June 26, 2003


" پس چرا عاشق نباشم " یا ( پس چرا عاشق نمی شم ؟! ) :
ما یک دوستی داریم که هر وقت خیلی از چیزی خوشش می آید ( بطور مستقیم از حرکتی که از فردی سر بزند ! ) ؛ می گوید : "وای ! عاشقتم ! " . خوب ؛ راستش اول ها بهم احساس نا امنی دست می داد ( فقط هم به دلیل همجنس بودن ! ) ؛ ولی کم کم دیدم که نه بابا امنه امنه ! و بعد تر ها فهمیدم که ما ایرانیها چقدر از لغات خوب و مهربانی که در زبانمان داریم را بی استفاده گذاشتیم ( یا در مواردی برای روز مبادا کنار گذاشته ایم ! ). با کمی دقت بیشتر به این نکته می رسیم که این جریانات فقط به خاطر حجب و حیا و ادب نبوده ؛ چون متاسفانه در زندگی روزمره به کرات از کلمات بد و الفاظ رکیک و سخیف استفاده می شود و شاید تا حد زیادی مربوط می شود به همان زندگی به شدت سنتی ای که فقط به مردها اجازهء انتخاب و اظهار نظر و احساس را می داد و بازهم در نتیجهء اینکه اصولا مردها کمتر احساساتی می شوند ؛ یه سری کلمات بی استفاده ماندند .شکر خدا که قراره تساوی زن و مرد را به ما نشون بده و باز هم شکر خدا که نسل ما هنوز این کلمات و جملات را یادش هست ؛ وگرنه حتما الان شده بودیم عین دایناسورها و نسلمون منقرض شده بود ... راستی نمی دونم بهتون گفنم یا نه ؛ ولی دایناسورها وقتی منقرض شدن که دیگه عاشق نمی شدن وانقراضشون هیچ ربطی به قضیه انفجار بزرگ ( یا همون بیگ بمگ خودمون ! ) نداشته ؛ ولی چون محققین و مورخین روشون نمی شده دلایل عشقی و ناموسی را مطرح کنن در نتیجه یه داستان دیگه سر هم کردند و همه هم قبولش کردند . یک آدم مهمی می گه : " دروغ هر چی بزرگتر باشه ؛ قبول کردنش هم راحت تر است " . بدین ترتیب " بیگ بنگ " یا همون " دروغ بزرگه " اختراع شد .
4 / 4 / 82





Tuesday, June 24, 2003


" دو حالت داره " :
بطور کلی خیلی چیزها دو حالت دارند یا خیلی خوبند , یا خیلی خوب نیستند ! به ندرت حد وسط پیدا می شه ؛ البته به نظر من حد وسط دیگه خیلی لوسه : بی هیجان و تکراری و کلیشه ای . همهء این حرفها مربوط می شه به نامزدی دوستم ! __ اولش گول خوردین ها ؛ فکر کردین بازم می خوام راجع به یک فیلم حرف بزنم ! __ به هر حال ... برخورد با همسر آینده هم دو حالت داره :
یک - با اولین اختلافی که پیش اومد ؛ به جای حلش از هم جدا می شن و به جای حل مساله صورت مساله را پاک می کنن و تمام .( که البته اینم دو حالت داره : یا با دعوا و زد و خورد جدا می شن یا خیلی دوستانه . )
دو - با هم زندگی می کنن و به پای هم ( یا به پای یکی دیگه ! ) ؛ پیر و کور و زمین گیر می شن و... که اینم باز دو حالت داره یا واقعا در کنار هم خوشبخت هستن , یا فقط همدیگرو تحمل می کنن و در نهایت بی تفاوتی در کنار هم و با هم زندگی می کنند. ( حالا یا به خاطر بچه ها یا به خاطر مردم و یا به خاطر هر " یای " دیگه ای که می تواند به تعداد آدم های روی زمین متفاوت باشه ...)
طبیعتا همه دلشون می خواد که در کنار همسرشان به خوشبختی برسند ( البته یک استثنا هم برای این قاعده وجود داره که مربوط به آدمهای لا ابالی می شه و به ما مربوط نمی شه .__ روحیه " تنوع طلبی" ای که در این مورد منجر به " تهوع " می شود. )
الان که تازه در مرحله " سبزی گره زدن " هستم فکر می کنم ؛ نباید اصلا به طلاق فکر کرد نه اینکه موند و سوخت و ساخت و باخت بلکه ؛ موند و حل کرد و ساخت و لذت برد .به هر حال ... الان هر چی بگم ؛ یه جورایی خیلی " گره خورده " است ... ان شاء الله بعد از " گره گشایی " یه سمیناری ؛ کنفرانسی چیزی با آقامون برگزار می کنیم و شما هم قدم رنجه می فرمایین ... فقط یادتون نره که " زندگی صد سال اولش سخته ! "
جانتان خوش باد .
3 / 4 / 82





Monday, June 23, 2003


" گلوریا " :
بالاخره بعد از مدت ها ؛ یه فیلم دیدم . فیلمی بسیار ساده و دلچسب ؛ با نام " گلوریا " . شارون استون و یک پسر کوچولوی ساهپوست . داستان فیلم بر اساس یکی از لطیف ترین احساسات بین آدمها ؛ یعنی احساس مادرانه بود . استادی می گفت : " فیلم ساخته شده که من ازش لذت ببرم " ؛ اتفاقی که براحتی در مورد این فیلم و من افتاد ! ...داستان از همهء قواعدی که باید ؛ برخوردار بود . حالا اگر بعضی از منتقدین بهش بگن : " دم دستی و یا پیش پا افتاده " ؛ اون دیگه مربوط به سلیقهء خودشونه ! ... ولی خومونیم ... این " شارون استون " هم جانوریه ها !
====
دلم برای " گل یخ " تنگ شده ؛ یاد بچگیمون به خیر ! می گم احتمالا الان خانم دکتری / مهندسی چیزی شده ! یا شایدم گلوریایی ؛ شارون استونی ....
1 / 4 / 82





Saturday, June 21, 2003


این بار دیگه حتی یادش هم نبودم ؛ چه برسه به اینکه بخوام ... بخوام جزو " توابعش " هم باشم . جالبه که فقط بعد ازهمون دو تا انتخاب صحیحی که انجام شد ؛ دیگه به آرامش رسیدم.اینقدر که فقط دیشب زمانیکه در یک جمع دوستانه جای یکی از دوستان خالی بود ؛ تازه فهمیدم قبلا ؛ درچندین سال گذشته ( حد اقل سالی یک بار ! ) ؛ هر بار که در اون جمع نبودم ؛ از خودم می پرسیدم : " چرا ؟ " ... " چرا منو گداشتن کنار ؟ " ؛ " مگه من ؛ چرا ؟ " ... ولی امسال حتی خوشحال هم بودم که اونجا نبودم ... هیچی نمی خوام بگم ؛ نه اینجوری و نه حتی در حضور وکیلم ! ... ولی متاسفانه به خیلی چیزها هنوز فکر می کنم ( می توانید ناراحت بشوید که فکرم هنوزاز کار نیفتاده و یا ممکنه دلتون بخواد شما هم " روم به دیوار " یه ذره فکر کنید ) . خوب ؛ اگرمی شد جلوی این فکر را گرفت که دیگه نمی شد هر وقت خواستی و هر کجا که خواستی باهاش پرواز کنی و بری ... شاید هم بد نباشه که اصلا ببرم و برم ؛ پرواز کنم و برم ... ولی اگر منم که رفتن و پرواز کردنم ؛ در فکرمو تخته نمی کنه . دلم نمی خواد مثل هم فکر کنیم ؛ هر گز هم نخواستم . ولی اینکه اصلا فکر نکنیم ؛ خیلی بده ؛ خیلی .ابرهای سیاه کوچولویی که هی ذر ذره جمع شدن و جمع شدن و کم کم شدن یه آسمون ابر سیاه ؛ ای خدا ! یه ذره خورشید می خوام . فقط یه قاچ ؛ ببر و بنداز پایین .
" مستیم درد منو ؛ دیگه دوا نمی کنه .... "
31 / 3 / 82





Friday, June 20, 2003


" اعترافات متفاوت " :
همیشه به " متفاوت بودن " بعنوان یه جور برتری نگاه کردم و هیچوقت از اینکه واقعا نقطهء دیدم با بقیه فرق داشته ( یا داشته باشه ) ؛ احساس ناراحتی نکردم و حتی راضی و خوشحال هم بودم . حتی دیشب که دوست عزیزی گفت که : " این همیشه از اون لحاظه."دلم گرفت ولی ؛ خیلی ناراحتم نکرد ... ( بالاخره اگر قرار بود همه از یه لحاظ باشن که دنیا این شکلی نمی شد ! ) اما اینکه ما با همهء خصوصیاتمون بتوانیم به این رشد برسیم که " اجازه بدهیم هر کسی باغچه اش را همان طور که دوست دارد ؛ بکارد ." واقعا کار سختیه و به تمرین زیادی احتیاج داره . اگر بتوانیم دندان سفیدی را که هر آدمی دارد ؛ پیدا کنیم ...یقینا همهء مشکلات حل می شه و دنیا یه چیزی می شه تو مایه های بهشت ...چرا که نه ؟ شاید چند دفعه اولش سخت باشه ؛ ولی بالاخره قراره که همهء ما یه روزی کامل بشیم .
" خدایا ! قلب صافی چون در عطا فرما . "
______
( در با ضمه روی " د " و تشدید روی " ر " می شه : مروارید )
30 / 3 / 82





Wednesday, June 18, 2003


مناجات ( به سبک خواجه عبدالله ) :
خدایا ! آنان را که روی زیبا دادی ؛ صدای زیبا ندادی .
آنان را که صدای زیبا دادی ؛ روی زیبا ندادی .
( هر چند که به بعضیها هردو را دادی ... ولی ؛ ...)
لطفا آنها را که نه روی زیبا دادی و نه صدای زیبا ؛ باطن نیک عطا فرما !
28/3 / 82





Monday, June 16, 2003


دیشب به لطف طنز نوشته های پرنده ؛ لبخندی بر لبان خسته از امتحانم نشست ( آخه آدم وقتی امتحان داره مجبوره حرف نزنه ؛ وقتی هم که حرف نزنه لبش خسته می شه دیگه .) .
از همون دوران کودکی همیشه به استعداد طنازی ( طنز پردازی ) پرنده ایمان داشتم و...
چون نتونستم این مطلب را در نظر خواهیش ( که ظاهرا فقط سر ما بازی در میاره ) ؛ وارد کنم ... برای همین این قسمت را هم اضافه کنید به آخر لیست ! تخیلات اون که ( مربوط به یادداشت " دانشجویی" نوشته شده در تاریخ دوازده جون است ):
من پرنده مدیری یا قاسم خانی یا نبوی یا حسنی یا هر طنازی که اون موقع معروف بود ! پایه گذار سری برنامه های " پرنده چین " { یه جور پاورچین یا شایدم هندوچین ! } مفتخرم که اومدم خواستگاری همسر آینده ام ... راستی خانوم گفتین چند تا بچه دارین ؟ البته می دونین که شوخی کردم ...ولی خوب من تا حالا از دوتاش خبر دارم !
و یا ... از اون روزی که چشمم افتاد به " خانوم گربه " دیگه اصلا یادم رفت یه روزی روزگاری پرنده بودم ... " عشق که می گن همینه ! چه شادی آفرینه ! وای غمشم شیرینه ...."
و باز هم : " و یا " :
پرنده غاط می زند .. روز درختکاری را فراموش نکنید ... رهگذر هم عمو شده ... من , دوران دانشجویی و دیگر هیچ ... پرنده در فیلمی از پرنده کش برنامه امشب سینماهای ____ (یه وقتم دیدین همین آخری درست در اومد ! )
====
نوشته بالا مربوط به قبل از تموم شدن امتحانها بود ... الان دیگه فقط وقت " زندگی شیرین می شود " است ! بازم به معرفت پوچ که با وجود اینکه امتحان نداشت ؛ مارو درک می کرد ! ... من با معرفت هستم ؛ یعنی دوست دارم با معرفت باشم ؛ ولی دروغ چرا " اینقدر خوشحالم که فعلا یه مدت بی امتحانم " که خیلی نمی تونم به فکر همدردی با اونایی که امتحان دارن باشم ! ( خودمو نشون دادم دیگه ؟! زی زی وبرداشت دوم به دل نگیرن ! ) به هر حال آرزوی موفقیت برای همه در راه امتحان ماندگان !
====
جریانات مربوط به دی _ وی_ دی کلا منطفی شد ؛ بسکه به " فیلم " و " فیلم بین " گیر دادن ...
====
راستی جلد پنجم هری پاتر با عنوان "هری پاتر و فرمان ققنوس " آخر خرداد در کتابفروشی های اونور آب توزیع می شه ... امیدوارم زودتر به ما هم برسه !
====
باید یه جا یاد داشت کنم از این به بعد ماه های خرداد سالهای آینده را خالی بگذارم ؛ هرچی کار جدید و قدیم است در خرداد ماه می خواهد که انجام بشه ؛ گمانم کوپن همهء سالم را یکجا دارم مصرف می کنم ... " ولی اگه بشه چی میشه ! "
====
و هنوز هم " آنچه پیدا می نشود ؛ آنم آرزوست "
26 / 3 /82





Thursday, June 12, 2003


ajayebe haftgane !!!!
A group of students were asked to list what they thought were the present Seven Wonders of the World. Though there was some disagreement, the following got the most votes:

1..... Egypt's Great Pyramids
2..... Taj Mahal
3..... Grand Canyon
4..... Panama Canal
5..... Empire State Building
6..... St. Peter's Basilica
7......China's Great Wall

While gathering the votes, the teacher noted that one quiet student hadn't turned in her paper yet. So she asked the girl if she was having trouble with her list.
The girl replied, "Yes, a little. I couldn't quite make up my mind, because there were so many."
The teacher said, "Well, tell us what you have, and maybe we can help."
The girl hesitated, then read, "I think the Seven Wonders of the World are:

1.....to see
2.....to taste
3.....to touch
4.....to hear
5.....to feel
6.....to laugh, or Smile
7.....and most of all..... to love

The room was so full of silence you could have heard a pin drop. Those things we overlook as simple and "ordinary" are truly wondrous. A gentle reminder that the most precious things in life cannot be bought, or built





Tuesday, June 10, 2003


یک __ خودم می دونم که ... خوبم می دونم . خلاصه فکر نکنین نمی دونم !
دو __ چقدر دلم تنگ شده بود . صبح که دیدمش تازه فهمیدم ! ... بعد هم با سرعت بالایی که در صحبت کردن دارم ؛ همهء اتفاقات روزهای گدشته ام را براش نعریف کردم و مرسی که اونم با دقت گوش داد .
سه __ امروز امتحان سومم بود : " ترجمه " داشتم . جالب بود وقتی که به دنبال معنی لغات ؛ دیکشنری ( فرهنگ لغت ) را ورق می زدم ؛ بدون توجه به وقت کم امتحان ! از دیدن لغتهای جدید نعجب می کردم و برام جالب بود ... هیچکدومش هم یادم نمونده ؛ ولی امتحانم خوب شد !
چهار __ کار جدید شروع کردم ... درحال شروع کردنم ! و برام جالبه ! ... انگار ازم خیلی راضی بودن ؛ چون امروز یه پیشنهاد دیگه هم دادند. ( تازه یه دعوت به کار هم از طرف یکی از همسایگان دریافت کردم . چه خبره .. دیدین ما امتحان داریم ؛ یادتون افتاد ؟!! ).
پنج __ دیشب به اتفاق چند دوست به پیاده روی رفتیم ... چه لذتی داره " دیدن عشق مادرانه " ؛ چه کیفی داره " دیدن شاخهایی که از تعجب روی سری در می آید ! " ؛ چقدر " خوبه آدم بودن " واز همه مهم تر چقدر لذت بخشه " خوردن یک شام سنگین " ! ... الان که فکر می کنم ؛ می بینم خوب شد با پیشنهاد " بلال خوردن " مخالفت کردن !
شش __ دو تا فیلم جدید اکران شده ( یعنی سه تا ؛ ولی شما همون دوتا رو حساب کنین ! ) ؛ من البته در جشنواره یکیشو دیدم ولی باز هم یکیش می مونه که باید و باید و باید صبر کنم امتحانام تموم بشه ( گرچه که با این کارهای جدید به امتحاناتم هم نمی رسم ؛ خوبه که میانترمه ! ) ... ان شاء الله دوشنبهء آینده می روم ! اینقدر گرفتاریم شدیده که دعوت به تاتراز طرف یک دوست خوب را رد کردم ... شرمم باد !
هفت __ فکر می کنم اینکه آدم از چهار تا کلاسش بگذره و به سفر شیراز بره ؛ به مراتب عاقلانه تر و عاشقانه تر و همه چی تمام تره !
" شیراز برو و خوش باش ؛ کلاس همیشه هست ! " ( همین الان گفتم ! __ یاسمنگووولا ! )
هشت __ شمال که بودم ؛ فهمیدم چقدر راحت ( خیلی ساده تر از اونی که فکر می کنی ! ) می شه زندگی آدم عوض بشه و تغییر پیدا کنه . فقط با یک کلمه . بعله .
باقی بقایت ...
20 / 3 / 82





Monday, June 09, 2003


انسان جایز الخطا است ... یک اشتباه که بیشتر تقصیر اطلاعات " غلط ولی عام " بود ؛ در مطلب مربوط به فیلم از کنار هم می گذریم که در مورد مادر " سپنتا سمندریان " به اشتباه نام " هما روستا " را نوشته بودم که بدینوسیله از همه ( مادر و بچه و شما ! ) معذرت می خواهم .
مادر سپنتا سمندریان خانم " شهرزاد پتگر " می باشند که درابتدای فیلم و در نقش آن کارگردان ناناز حضور داشتند .





Saturday, June 07, 2003


عشق
خيلي قشنگه عشق يک خواهر به برادر... وقتي ببيني بعد از 70 سال زندگي هنوز دارن به هم با علاقه گوش ميدن... وقتي ميبيني هنوز قربون صدقه ي هم ميرن... وقتي هنوز تند ترين طوفانهاي زندگي نميتونه اين عشق رو کمرنگ کنه...
خيلي قشنگه، عشق پيرمرد به پيرزن... بعد از 60 سال زندگيه مشترک... وقتي که بعد از اين همه مدت هنوز پيرمرد شعي ميکنه بهترين تکه ي گوشت مرغ رو براي همسرش برداره و همسرش با نگاهي پر از عشق و تازه تر از هر گلي جواب محبتش رو ميده...
خيلي زيباست، عشق دو برادر... بعد از سالها دوري... سالهايي که طراوت جووني رو با خودشون بردن و گرد تجربه و پيري رو روي موهاي هر دو نشوندن...
و قشنگ ترينه... عشق دو جوون به هم... و طراوت و لطف اين عشق... چيزي که مايه ادامه ي زندگيه بشريه... قشنگه، انتظارهاش... قشنگه، حرفهاي عاشقونش... قشنگه، دوريهاش... قشنگه نگرانيهاش، اشکهاش، خنده هاش، در آغوش کشيدنهاش... رسيدنها و نرسيدنهاش...
اين تمام زندگيه... تلخ و شيرينش همينه... کسي نميتونه زيباييش رو منکر بشه... کسي هم نميتونه سختيش رو انکار کنه...
کار اونهايي که به عشقشون رسيدن صد بار مشکلتر از کار کساييه که نتونستن... هر دو بايد صبر کنن... هر دو بايد اميد داشته باشن... اونهايي که رسيدن بايد صبر کنن تا عشقشون به ثمر برسه و بايد اميد داشته باشن که اين خوشيشون پايدار بمونه... و اونهايي که نرسيدن... بايد صبور باشن تا انتقامشون رو از دنيا بگيرن و بايد اميد داشته باشن که اونچه براشون رقم خورده خير باشه حتي اگر توي ديد تمام مردم عالم غير ازغم و اندوه جلوه نکنه...
امروز پرنده مرغ عشقه... مرغ عشقي که حرف دلش راز خداست... مرغ عشقي که همدم عاشقهاست... مرغ عشقي که عاشقه عاشقهاست...
همه عاشق باشين و همه شاد...
http://parandeh.blogspot.com/
======
من از سفر اومدم و از اینکه پرنده ..... خیلی خوشحالم ؛ یک دنیا . حرف هم فراوونه ...فقط لطفا یه خورده صبر کنین .
خوابهای خوب ببینین .
16 / 3 / 82





Wednesday, June 04, 2003


واقعا جای تاسفه که ما هنوزاستفاده درست از کلمات زبان فارسی را نمی دانیم ...
http://persianlog.com/gblog_features.php
نوشته اند : " ...و به سئوالات پرسيده شده پاسخ دهيد "
14 / 3 / 82




خوب اینم از این ! امتحان اولم را دادم و تا دومی چهار روز وقت دارم که اینجوری تقسیمش کردم : امروز که هیچی ؛ فردا و پس فردا سفر و روز قبل از امتحان هم کمی مطالعات متفرقه و بالاخره شب که شد ( شب امتحان ! ) یه مقدار درس ... موافقین دیگه !
====
مدتهاست دلم می خواد راجع به شاهنامه سخنرانی کنم ولی هی جور نمی شه دیشب هم شاهنامه را باز کردم و شروع کردم به خواندن ؛ (البته نه فقط بخاطر اینکه درس نخوانم ! ) هرچقدر سعی کردم که چند بیتی را انتخاب کنم و ... دیدم نمی شه ؛ واقعا باید همشو خواند !
====
واینم از قدم خیر ایرانی ها :
جشنواره جهانی مونترال اعتبار نامه اش را از دست می دهد. چون بی اجازه تاریخش را تغییر داده که مصادف با جشنواره های ونیز و تورنتو شده !
( لیلا حاتمی سال گدشته بخاطر باز در فیلم " ایستگاه متروک " جایزه بهترین بازیگر زن را از این جشنوارهء جهانی دریافت کرده بود !!! )
====
اینجا هم یه سر بزنین و ...
http://www.shosheh.com/CLIPS/HtmlOfClips/nabashiwithpre.html
====
دیگه کارت اینترنتم داره تموم می شه ! ... بعدی هم حاضره ؛ فقط منتظر آتیشه !
14 / 3 / 82





Tuesday, June 03, 2003


" هفته گذشته اتفاق افتاد ! " :
حقیقتا احساس خوبی داشتم ... خوب ؛ تجربه اول معمولا همیشه خوبه ... همیشه برام سوال بود که یه کارگردان چطوری به تصویر می رسه ؟ آیا همون جوری که یک مهندس به طرح ساختمان می رسه یا فرق داره ؟ اصلا از قبل بهش فکر می کنه یا طبق نوشته ها می ره جلو و ... خلاصه هزار و یک سوال جور واجور که از زمانی که " سودای کارگردان شدن " به سرم افتاده بود همیشه بهشون فکر می کردم . ( می گم سودا ؛ چون می دونم یه جورایی شبیه سوداگری است ؛ بعضی ها هم می گن قماره __خوشبختانه حکمی در این مورد دوم نیست و گرنه که قمار حرام بود و ما هم مطیع ...__ ولی هر چی هست یه عشقی هم کنارش داره ! یه حس جدید که با " کله خری " فرق داره ؛ یه جورقرص انرژی بخش بی ضرر ؛ یه احساس خوب که قبلش از بعدش بهتره و بعدش از قبلش بیشتر کیف داره ... )
حتی به سرم زده بود زنگ بزنم به کارگردانهای مختلف و ازشون بپرسم : " چی شد که فهمیدین می تونین کارگردانی کنین و کارگردان بشین ؟ " ... خوب ؛ حالا با چشیدن این احساس ( منم می دونم احساس را نمی چشند ولی ادب حکم می کرد که این بار چشیده بشه ! ) و تجربه رسیدن به تصویر در ذهن ... یک دنیا خوشحالم . راستش تا حالا هر فکری هم بود در حد فیلمنامهء بی تصویر یا بهتره بگم یه داستان خالی ! بود ؛ چون با در نظر گرفتن کلیه واقعیات زندگی و محل زندگیم ؛ کارگردانی چندین و چند پله دور تر از دسترس من بود ؛ ولی نوشتن فیلمنامه .. فقط کافی بود دستم را دراز کنم . ( زبل خان اینجا ؛ زبل خان اونجا ؛ زبل خان همه جا ! )
من معمولا نه بعد ازظهرها نمی خوابم و نه تلویزیون می بینم ؛ ولی همچین که نزدیک امتحانها میشه تا بتونم می خوابم و تقریبا همهء برنامه های تلویزیون را هم می بینم ... یک روز بعد از ظهر که ارادهء خواب فرمودم ؛ دیدم فکرم رفته توی این موضوع آخری که بعنوان فیلمنامه بهش فکر می کردم و به جای شخصیت ها دوستامو گذاشتم ( حتی از یکیشون خیلی وقت پیش ها قول بازی گرفتم ! ) ؛ بعد به نقطه شروع فیلم که بهتره دوربین کجا باشه بعد بره کجا و بیننده چی باید ببینه و ... دیدم که بعله این ( احتمالا ! ) همون چیزیه که بهش می گن " دکوپاژ " و باید در ذهن کارگردان متولد بشه ! ... خلاصه که قدم نو رسیده مبارک ! .... اون روزی که داشتم سبزی گره میزدم ؛ اصلا فکر نمی کردم اینجوری بشه !!!
====
دیشب هم که با دوستانم رفته بودیم جام جم ؛ بعد از اطلاع یافتن از مد جدید ( آخه دم درش نوشته از ورود خانمهای بدحجاب با شلوار سه ربعی ومانتو تنگ و کوتاه و نازک و آرایش غلیظ و خلاف شئونات و چه و چه جلوگیری به عمل می آید ! ... ولی طبقهء بالا بهشت آقایون بود و پر بود از حوری های بهشتی که به هیچ دلیلی هم ازشون جلوگیری بعمل نیومده بود ! عجب دنیاییه !!!
خلاصه اینکه من دیشب احساس خوشحالی از " الهام جلوه های بصری _ تصویری " را با دوستانم شریک شدم و گفتم به شما هم بگم که یه وقت جا نمونین ... باقی هم طبق معمول بقایت .
13 / 3 / 82





Monday, June 02, 2003


" نوستالژی ؛ اونم از نوع کنسرتیش " :
فکر نمی کنم تعداد زیادی از ما این شانس را داشته بودیم ! ( یا داشته بوده بودیم ! ) که در یک کنسرت موسیقی پاپ غربی شرکت کنیم ( یا کرده بوده باشیم ! ) خلاصه که حضور نداشتن در کنسرتهایی مثل کنسرتهای تاریخی "سلین دیون " ؛ " مایکل جکسون " ؛ " کریس دو برگ " ( به روایتی کریستی برگ ) ؛ " گلوریا استفان " ؛ " لایونل ریچی " ؛ " فیل کالینز " ؛ " یو - تو " ؛ "استینگ " ؛ " ویتی هیوستون " ( که یه زمانی بدجوری در اوج بود ) ؛ " پینک فلوید " ؛ " التون جان " ؛ " برایان آدامز " ؛ " جورج مایکل " و " الویس پرسلی " و قدیمی تر از او ... گروه های " بیتلز " ؛ " مودی بلوز " ؛ " ایگلز " و یا حتی اپراهای فوق العاده ای که با حضور سه یا چهار غول اپرا برگزار می شه و هزار و یک اجرا و کنسرت دیگه که ما یا به دنیا نیومده بودیم یا توی یه دنیای دیگه به دنیا اومده بودیم ... به هر حال همهء اینها به قول جوانهای امروز نوستالژی های نداشته و داشته ای است که به مرور زمان جزء ویژگی هامون شده و اینقدر بهش عادت کردیم که حتی با دیدن یک کنسرت کمتر به این فکر می افتیم که کاش منم اونجا بودم یا کاش کنسرت بعدی این بابا را می تونستم از نزدیک ببینم و فقط از این خوشحالیم که این فرصت نصیبمون شده که این کنسرت را ببینیم ( حالا با چه کیفیتی , بماند ! ) . به هر حال همهء اینها رو گفتم که بگم دیشب یه کنسرت جالب دیدم از " مایکل جکسون " به همراهی کلی کله گندهء دیگه که مربوط به جشن سی امین سال خوانندگی مایکل بود و ... لذت بخش بود و دیدنی . کاش ما هم اونجا بودیم !
11 / 3 / 82







 

Powered By Blogger TM