!پرنده كش





Just read me ....





آرشيو

10/01/2002 - 11/01/2002 11/01/2002 - 12/01/2002 12/01/2002 - 01/01/2003 01/01/2003 - 02/01/2003 02/01/2003 - 03/01/2003 03/01/2003 - 04/01/2003 04/01/2003 - 05/01/2003 05/01/2003 - 06/01/2003 06/01/2003 - 07/01/2003 07/01/2003 - 08/01/2003 08/01/2003 - 09/01/2003 09/01/2003 - 10/01/2003 10/01/2003 - 11/01/2003 11/01/2003 - 12/01/2003 12/01/2003 - 01/01/2004 01/01/2004 - 02/01/2004 02/01/2004 - 03/01/2004 03/01/2004 - 04/01/2004 04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 09/01/2004 - 10/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 03/01/2007 - 04/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 09/01/2007 - 10/01/2007 10/01/2007 - 11/01/2007 11/01/2007 - 12/01/2007 12/01/2007 - 01/01/2008 01/01/2008 - 02/01/2008 02/01/2008 - 03/01/2008 03/01/2008 - 04/01/2008 04/01/2008 - 05/01/2008 05/01/2008 - 06/01/2008 06/01/2008 - 07/01/2008 07/01/2008 - 08/01/2008 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 12/01/2011 - 01/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012



My E-Mail


برداشت دوم
پرنده
پوچستان
Sunday, July 15, 2012


" ما از نا امیدی قویتریم" :

تنها نگاه بود و تبسم، میان ما
تنها نگاه بود و تبسم
:اما...نه
گاهی که از تب هیجان ها
بی تاب می شدیم
گاهی که قلبهامان
می کوفت سهمگین
گاهی که سینه هامان
چون کوره می گداخت
دست تو بود ودست من
- این دوستان پاک-
کز شوق سر به دامن هم می گذاشتند
وز این پل بزرگ
- پیوند دست ها-
!دلهای ما به خلوت هم راه داشتند
...
"فریدون مشیری"





Monday, July 09, 2012



دراین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند


یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند


نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند


گذرگهی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند


چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات
برو که هیچکس ندا به گوش کر نمی زند


نه سایه دارم و نه بر ؛ بیفکنندم و سزاست
وگرنه بر درخت تر کسی تبر نمی زند





Sunday, July 08, 2012


شرم تان باد ای خداوندان قدرت بس کنید
بس کنید از اینهمه ظلم و قساوت بس کنید
ای نگهبانان آزادی نگهداران صلح
ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون
سرب داغ است اینکه می بارید بر دلهای مردم
سرب داغ موج خون است این که می رانید بر آن کشتی خودکامگی
موج خون گر نه کورید و نه کر
 گر مسلسل هاتان یک لحظه ساکت می شوند بشنوید و بنگرید بشنوید
این وای مادرهای جان ‌آزرده است
 کاندرین شبهای وحشت سوگواری می کنند
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده هاست
کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند
بنگرید این کشتزاران را که مزدوران تان روز و شب با خون مردم آبیاری می کنند
 بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر بیدادتان را بردباری میکنند
 دست ها از دست تان ای سنگ چشمان بر خداست
گر چه می دانم آنچه بیداری ندارد خواب مرگ بی گناهان است وجدان شماست
 با تمام اشک هایم باز نومیدانه خواهش می کنم بس کنید
بس کنید فکر مادرهای دلواپس کنید
رحم بر این غنچه های نازک نورس کنید بس کنید
*فریدون مشیری*





Tuesday, December 27, 2011


حضرت عبدالبها می فرمایند:

این زندگانی عالم فانی در اندک زمانی منتهی گردد و این عزت
و ثروت و راحت و خوشی خاکدانی عنقریب زائل و فانی شود
خلق را به خدا بخوانید و نفوس را به روش و سلوک ملاء اعلی
دعوت کنید.یتیمان را پدر مهربان گردید و بیچارگان را ملجاء و
پناه شوید ، فقیران را کنز غنا گردید و مریضان را درمان و شفا
معین هر مظلومی باشید و مجیر هر محروم.در فکر آن باشید که
خدمت به هر نفسی از نوع بشر نمایید وبه اعراض و انکار و
استکبار و ظلم و عدوان اهمیت ندهید و اعتنا نکنید و بالعکس
معامله نمایید.وبه حقیقت مهربان باشید نه به ظاهر و صورت.





Monday, December 19, 2011


" دستت را به من بده....." :


نتوانم به تو پیوستن و نی از تو گسستن

نه ز بند تو رهایی نه کنار تو نشستن

ای نگاه تو پناهم !‌ تو ندانی چه گناهی ست

خانه را پنجره بر مرغک طوفان زده بستن

تو مده پندم از این عشق که من دیر زمانی

خود به جان خواستم از دام تمنای تو رستن

دیدم از رشته ی جان دست گسستن بود آسان

لیک مشکل بود این رشته ی مهر تو گسستن

امشب اشک من ازرد و خدا را که چه ظلمی ست

سوی اشکم نگهت گرم خرامید و چه زیباست

آهوی وحشی و در چشمه ی روشن نگرستن

ساقه ی خرم گلدان نگاه تو شکستن


شفیعی کدکنی






Wednesday, June 16, 2010


خدایــــــــــا
!خدایـــــــــا
تو بــا آن بزرگــــــی
- در آن آسمانــها -
چنیـــن آرزویـــــــی
بدین کوچـــکی را
توانــــــی برآورد
آیــــــا؟

"شفیعی کدکنی"





Tuesday, June 15, 2010


ای ظالمان ارض
از ظلم دست خود را کوتاه نمایید که قسم یاد نمودم از ظلم احدی نگذرم
و این عهدی است که در لوح محفـوظ محتوم داشتم و
.به خاتم عـز مخـتوم





Thursday, May 13, 2010


خیلی گذشته ؛ خیلی ..... بازهم می گذره ؛ خیلی




Friday, August 14, 2009


لبخند او بر آمدن آفتاب را
در پهنه ء طلایی دریا
از مهر،می ستود
در چشم من،ولیکن
لبخند او بر آمدن آفتاب بود

*فریدون مشیری*





Tuesday, July 14, 2009


حکایت

دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر میکنند
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تقریر میکنند
ما از برون در شده مغرور صد فریب
تا خود درون پرده چه تدبیر میکنند
تشویش وقت پیر مغان میدهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر میکنند
صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید
خوبان در این معامله تقصیر میکنند
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر میکنند
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانه ایست که تغییر میکنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
* حافظ *





Sunday, July 12, 2009



تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است هنوز پنجره باز است تو از بلندی ایوان به باغ می نگری درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند تمام گنجشکانکه درنبودن تو مرا به باد ملامت گرفته اند ترا به نام صدا می کنند هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج کنار باغچه زیر درخت ها لب حوض درون اینه پاک آب می نگرند تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است طنین شعر نگاه تو درترانه من تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد نسیم روح تو در باغ بی جوانه من چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید به روی لوح سپهر ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر به چشم همزدنی میان آن همه صورت ترا شناخته ام به خواب می ماند تنها به خواب می ماند چراغ اینه دیوار بی تو غمگینند تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار به مهربانی یک دوست از تو می گویم تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار جواب می شنوم تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو به روی هرچه درین خانه ست غبار سربی اندوه بال گسترده است تو نیستی که ببینی دل رمیده من بجز تو یاد همه چیز را رهاکرده است غروب های غریب در این رواق نیاز پرنده ساکت و غمگین ستاره بیمار است دو چشم خسته من در این امید عبث دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است تو نیستی که ببینی
*فریدون مشیری





Saturday, July 11, 2009


صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند
زنهار کاسه سر ما پرشراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن
کار صواب باده پرستیست حافظا
برخیز و عزم جزم به کار صواب کن





Monday, July 06, 2009


ahmade shaamloo :

بر شانه ي ِ من کبوتري ست که از دهان ِ تو آب ميخورد
بر شانه ي ِ من کبوتري ست که گلوي ِ مرا تازه ميکند.
بر شانه ي ِ من کبوتري ست باوقار و خوب
که با من از روشني سخن ميگويد
و از انسان ــ که رب النوع ِ همه ي ِ خداهاست.



من با انسان در ابديتي پُرستاره گام ميزنم.







در ظلمت حقيقتي جنبشي کرد
در کوچه مردي بر خاک افتاد
در خانه زني گريست
در گاهواره کودکي لبخندي زد.



آدم ها هم تلاش ِ حقيقت اند
آدم ها همزاد ِ ابديت اند
من با ابديت بيگانه نيستم.




زنده گي از زير ِ سنگچين ِ ديوارهاي ِ زندان ِ بدي سرود ميخواند
در چشم ِ عروسکهاي ِ مسخ، شبچراغ ِ گرايشي تابنده است
شهر ِ من رقص ِ کوچه هاي اش را بازمي يابد.



هيچ کجا هيچ زمان فرياد ِ زنده گي بي جواب نمانده است.
به صداهاي ِ دور گوش ميدهم از دور به صداي ِ من گوش مي دهند
من زنده ام
فرياد ِ من بي جواب نيست، قلب ِ خوب ِ تو جواب ِ فرياد ِ من است.







مرغ ِ صداطلائي ي ِ من در شاخ و برگ ِ خانه ي ِ توست
نازنين! جامه ي ِ خوب ات را بپوش
عشق، ما را دوست مي دارد
من با تو روياي ام را در بيداري دنبال مي گيرم
من شعر را از حقيقت ِ پيشاني ي ِ تو در مي يابم



با من از روشني حرف ميزني و از انسان که خويشاوند ِ همه ي ِ
خداهاست



با تو من ديگر در سحر ِ روياهاي ام تنها نيستم.





Saturday, June 06, 2009


ماه
کاش تو هم ماه زیبای امشب و ابرهای سفید شده در نورش را ببینی ...
کاش ماه هم ما را با هم ببیند ...
هم ما و هم ماه می دانیم که با امید می مانیم .





Saturday, May 16, 2009


بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش

_ ه. ا. سایه





Wednesday, February 04, 2009


خداوند یگانه
خدای بزرگ
شکرت نه فقط به خاطر برف زیبای الان
به خاطر همهء نعمتهای زیبا و بی نظیرت...
خیلی تشکر
به داده و نداده ات راضیم وشاکر .





Wednesday, January 28, 2009


He is, in truth, the Omnipotent, the Unconstrained!

O Lord of Names and Fashioner of the Heavens! Free Thy lovers from the prison of the enemy. Verily, Thou art the Sovereign Ordainer of the Thine irrevocable decree, He who alone shineth resplendent on the horizon of creation. O Everlasting Root! By the life of the All-Glorious, deprive them not of hope, nay rather aid and assist them. Verily, Thou rulest as Thou pleasest and within Thy grasp lie the kingdoms of creation. The fangs of Thine enemies have been whetted, ready to bite into the flesh of Thy lovers. Protect these companions, O Thou Who rulest over all humankind and art the Judge on the Day of Judgment.





Sunday, January 25, 2009


بارها برای دفاع از خویشتن به خشم روی آوردم
!اما اگر توانمندتر بودم هرگز به این وسیله پناه نمی بردم


جبران خلیل جبران





Saturday, January 24, 2009


" یا ابا الحسن؛ ان شاءالله بما اراده الله فائز باشی و در کل احوال به افق رضا ناظر. قسم به لوءلوء بحر توحید و اشراق آفتاب تفرید یک قطره رضا را بحور عالم معادله ننماید. طوبی از برای نفسی که لله ناطق شد و الی الله سائر. امروز شمس عنایت مشرق است و آفتاب شفقت طالع و سماء رحمت مرتفع. طوبی از برای نفوسی که به جهت این دو روز فانی خود را از ملکوت باقی محروم ننمودند. "






 

Powered By Blogger TM